*عاشقانه*

دارم تمام میشوم............

 

بگذرید...


 

دیگر دارم تمام میشوم...


 

احساسات ته نشین شده ام خشک شده اند...


 

بگذرید ...


 

ای ثانیه ها...


 

چرا وقتی او نیست...


 

نمیگذرید؟!


 

در و دیوار دارد مرا میخورد...


 

دیگر زندگی را ول کرده ام...


 

تمام نمیشود خدااااااااااااااااااااااا


 

تمام نمیشود چرا؟! :(


 

من دیگر نمیخواهم


 

نمیخواهم این زندگی را


 

.


 

.


 

.


 

آخر چرا بی او همه چیز مرده است؟!


 

چرا؟!


 

زندگی و آسمان و زمین...


 

همه دارند مرا میکشند...


 

آآآآآآآآآآآه


 



 


 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 17:26 توسط نیلوفر |


غمها را بخاطرت میستایم

 

من عاشقم به آنچه که ندارم و دیگر هرگز بدست نخواهم آورد. بآنچه نابود شد . به آنچه که از هم گسست به آنچه که از هم گسست . به آنچه که حتی از دورترین نقطه فکرم گریخت.

من مجنونم به آن که بیش از همه زجرم داد و کمتر از همه دوستم داشت . به آن که بدست فراموشیم سپرد و گریخت . به آنکه از من گسست و از من برید. من شاهدم بر آن چه که در نیمه های شب خموش و آرام به نام اشک گرم و لرزان بر گونه ام سرازیر شد.

بر ستمکاریهای دنیای دون . بر نیرنگها و فریبها .

من دورم از خوشی ها و شادی ها . سعادتها و نیک بختیها . از آن چه شور و شعف میافریند و دلها را به زندگی امیدوار می سازد. از آن چه برق اشک شادی ها را در چشمها منعکس می کند.من خموشم به زیر نگاه های یاس آلود دیگران در مقابل ستمها روزگار .

" من حسرتم در برابر بدست آوردن او ... در برابر یاد آوری محبت ها و غم های او در پیش خاطرات شیرین گذشته ."

من گریزانم از آفرینش از آن که بوجودش آورد در قلبم جایگزینش کرد و بعد یکباره با پاره ای از قلبم یکجا برد.

از آن که رنج را آفرید در قبال خوش بختی .

خوش بختی را نمی خواهم غمها را به خاطرش می ستـــــــــایم...


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 17:18 توسط نیلوفر |


منو ببخش

 

منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون
 
دستای خالیمو ببین آخر قصه رو بخون
 
 ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش
 
با پول اون نخ خریدم  زخم دلم رو بستمش
 
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
 
تو عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کمم
 
بین من و تو فاصله است  یک در سرد آهنی
 
من که کلیدی ندارم   تو واسه چی در می زنی
 
این در سرد لعنتی  شاید که نخواد وا بشه
 
قلبتو بردار و برو قطار داره سوت می کشه 
 
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
 
تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 17:14 توسط نیلوفر |


به نام کشیک کلیسای عشق!!!!!!!!!!!!!!!!

 

غم را در سکوت و سکوت را در شب و شب را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم .

 

من عشق را در امید و امید را در تو و تو را در دل و دل را به هنگام تپیدن به خاطر تو دوست دارم .

ای کاش نقاش چیره دستی بودم تا لحظات با تو بودن را در تابلویی می کشیدم و به هنگام

دلتنگی به آن می نگریستم .

ای کاش شاعر بودم تا لحظات خوب با تو بودن را در شعری می گنجاندم وبه هنگام دلتنگی

آن را می خواندم . 

ولی حال که هیچیک از اینها نیستم فقط می توانم بگویم

                                      دوستت دارم .


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 17:11 توسط نیلوفر |


انتظار تو فقط مال منه

 

انتظار تو فقط مال منه

سهم من از تو افسوس ترو نداشتنه

همه با هم دیگه هستن

همه خیلیا رو دارن

یکی هست که وقت گریه سر رو شونه‌هاش بزارن

ولی من از همه دنیا ترو داشتم، ترو داشتم

وقتی گریه میکردم سر رو شونت میذاشتم

همه تنهائیامون مال هم بود ، مال هم بود

هرچی باهم دیگه بودیم ، واسه من خیلی کم بود

انتظار تو فقط مال منه

سهم من از تو افسوس ترو نداشتنه

 

داشتنه تو قوت پرواز

برای این بال شکسته است

بودن تو جرات لبخند

صدای این لبهای بسته‌ است

دارم از عطش میمیرم ، ابر من کجا میباری ؟

تن من خشکید و پوسید

تو به سبزه‌ها میباری

 

انتظار تو فقط مال منه

سهم من از تو افسوس ترو نداشتنه 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 17:5 توسط نیلوفر |


بس که دیوار دلمم کوتاه است

 

بس که دیوار دلم کوتاه است . هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده . سرکی می کشدو می گذرد …

 


رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:55 توسط نیلوفر |


تنهایی هم

سختی تنهایی را وقتی فهمیدم که دیدم مترسک به کلاغ میکفت:هر جقدر میخواهی نوکم بزن ولی تنهایم نزار !!


 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ساعت 18:13 توسط نیلوفر |


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد